می بینی رفتنت برام عادی شد؟
عجیب است مگه نه ؟
اما هنوز دلم ...
بدجور هوایت را میکند و ناخوداگاه میگویم ....
کاش بودی...
نظرات شما عزیزان:
هرروز به بهانه ای شکنجه میکنم خود را....
شبها خود را بر میز محاکمه مینشانم و حکم به قصاص خویش میدهم
باخاطراتی غبار گرفته
درشبی سرد وظلمانی...
صورتم سرخ به ضرب سیلی
دستانم بسته به زنجیر انتقام...
نگرانم از فرداهای مبهم و خسته و خشمگین و رنجور از گذشته ام....
به گوشه ای میروم وباچشمانی مضطرب و مملو از ترس
باخود چنین زمزمه میکنم.....
ای زندگی:
مرا به تو امــــــــــــــــیدی نیست.....
پاسخ:لااااااایک قشنگ بود؟
برچسبها: